تبسمتبسم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

سوگلی مامان و بابا

حسرت روزها

سلام نفس مامان مامان جون تو روز به روز داری برزگ تر خانم تر  میشی بعضی وقت ها کارهایی یا حرف های میزنی که من هاج و واج می مونم بعضی وقتها به این  روز هایی  رو که از دست دادم   و بیشتر وقتها در کنار تو نبودم حسرت می خورم که چه روزهای زیبای رو از دست دادم همیشه من اسیر این کار لعنتی بودم این روز ها  خسته هستم  توی فکرم اینکه یه کاری انجام بدم ولی نمشه  ان شا الله خدا کمک کنه مامان جون  یه مدت می خوام یه سری عکسهای جدید واست بزارم ولی نمیشه چه کار کنم ...
23 آبان 1393

تعطیلات

سلام عشق مامان عزیز دلم الان که این مطلب دارم می نویسم ناز گلم شما لالای کردی مامان جون خیلی خوشحالم بخاطره این که دو روز بخاطره تاسوعا و عاشورا  تعطیل هستم   این منو خیلی خوشحال کرده مامان جون ن ن ن ن ن دو روز از این کار لعنتی  دور هستم  در کنار شما نازگلم هستم مامان  جون یه چند روز  که بدون این که بخوام بهت بگم یه دفع میای بوسم میکنی من عاشق اون لحظه هستم انگار دنیا رو بهم میدن این شب های محرم که بیرون  میریم تو با اون دستهای کوچولوت سینه میزنی اللهی من قربون این عقل کوچولوت برم  ان شا الله این شب های محرم هرکسی هر مشکلی داره حل بشه  ...
12 آبان 1393

باز دوباره

سلام عشق مامان  بالاخره بعد مدت ها دوری از وبلاگ مجدد برگشتم عشق مامان عزیز دلم این یه مدت طولانی که  گذشته تو واسه خودت خانومی شدی  کارهای جدید حرفای جدید  مامان جون بهت قول میدم  ازاین به بعد خاطرات زیباو قشنگ   نازگل مو می نویسم ...
1 آبان 1393
1